وب سایت تفریحی ژیگول

بیوگرافی | اس ام اس | جوک | دانلود | آهنگ | فیلم | عکس | سرگرمی و تفریحی

وب سایت تفریحی ژیگول

بیوگرافی | اس ام اس | جوک | دانلود | آهنگ | فیلم | عکس | سرگرمی و تفریحی

سرباز زخمی

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.

سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.

حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های ........

  ادامه مطلب ...

الماس ها کجایند

استانی عبرت آموز در مورد زندگی یک زارع  پیر افریقایی وجود دارد که به موفقیت زیادی دست یافت، ولی یک روز از شنیدن داستان کسانی که به افریقا می روند به هیجان آمد.

او مزرعه خود را می فروشد و تصمیم می گیرد به افریقا برود ، معدن الماس کشف کند و به ثروتی افسانه ای دست یابد . او قاره افریقا را در مدت 12 سال زیر پا می گذارد و عاقبت در نتیجه بی پولی ، تنهایی، خستگی و بیماری و ناامیدی ، خود را به درون اقیانوس پرت می کند و غرق می شود.

از طرف دیگر ، زارع جدیدی که مزرعه او را خریده بود ، هنگامی که  به قاطر خود ، در رودخانه ای که از وسط مزرعه اش .........

  ادامه مطلب ...

بهترین دوست

روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند . ناگهان بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و کار به مشاجره کشید .یکی از آنها از سر خشم سیلی محکمی توی گوش دیگری زد .

دوست سیلی خورده هم خون سرد روی شن های بیابان نوشت : امروز بهترین دوستم بر چهره ام سیلی زد . آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و استراحت کنند. ناگهان پای شخصی که سیلی خورده بود لغزید و داخل برکه افتاد و چون شنا بلد نبود نزدیک بود غرق شود اما دوستش به کمک او شتافت و نجاتش داد . فرد نجات یافته به سختی و روی صخره سنگی نوشت: امروز بهترین دوستم .......


  ادامه مطلب ...

دو راهب

دو راهب در باران می‌رفتند. گل و لای زیر پایشان به اطراف پاشیده شد. همان‌طور که آرام آرام از خیابان می‌گذشتند، دختر زیبایی را دیدند ‏که لباس فوق‌العاده زیبایی بر تن کرده بود و به علت وجود گل و لای نمی‌توانست از آنجا عبور کند. راهب مسن‌تر بدون این‌که کلامی بر زبان بیاورد آن زن را بلند کرد و از این طرف خیابان به آ‏ن طرف خیابان برد........


  ادامه مطلب ...

دو مساله ی ریاضی

می‌گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مساله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و بخیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای .......


  ادامه مطلب ...